شايد .... بايد .....
شايد .... بايد .....
شايد .... بايد .....
شايد
بايد خدا تو را مىآفريد
تا بهانهاى براى آفرينش باشى!
***
ديگران را نمىدانم
اما بهانه من براى نفس كشيدن، تويى!
اگرچه هرگاه نامت را مىشنوم
نفسم بند مىآيد!
***
شايد بايد مىآمدى
تا واژه زيبايى، جسارتِ عرض وجود بيابد
شايد بايد مىآمدى
تا من به مفهوم تمام بايدهاى عالم پى ببرم
كار من اما ديگر
از شايد و بايدها گذشته است
خواسته يا ناخواسته
تار و پودم را از خود آكندهيى
شايد اگر تقويم جان من
در هجوم تندباد تمنايت طاقت مىآورد
امروز مىتوانستم به ياد بياورم،
تاريخ وقوع جرم عاشقىام را!
و اينكه كدام مقصر تريم؟
من كه دل شيدايىام جز تو راه به جايى ندارد؟
يا تو كه زيبايىات انتهايى ندارد؟!
***
تو مرا پيدا كردى؟
يا من تو را؟
نمىدانم!
اينقدر مىدانم كه
اسارت هم مىتواند شيرين و خواستنى باشد،
وقتى صياد تو باشى!
***
همه هستى ام را به رفاقتت فروختم
ولى تو مال همه بودى!
وقتى مىبينم همه فارغ از بيم و حسادت
و بلكه در حضور يكديگر
از تو و عشق تو مىگويند،
اگر با هم صادق باشيم
بايد بگويم غبطه نمىخوردم، حسادت مىكردم
نمىدانم!
واقعاً چرا با اينكه هرگز نديدمات
برايم زيبايى؟!
و چرا با اينكه هرگز كنارم نبودى
حضورت را در لحظه لحظهى زندگيم حس كردهام؟!
***
دلدارىام دادى و من رام شدم
چرا فقط به صداى تو گوش دادم؟... اين همه صدا!
***
از خودت برايم بگو!
راستى وقتى با تو مىگويم:
انى سلم لمن سالمكم
و حرب لمن حاربكم الى يوم القيمْ
چه حالى مىشوى؟!
مىخندى، نه؟!
آيا به راستى من در آشتىام
با آنكس كه در آشتى است با شما؟!
و در جنگم
با آنكه در جنگ است با شما؟
آن هم تا روز قيامت؟!
آرى بخند!
من خنديدنات را، حتى از سر طعن باشد،
و كلامت را،
حتى اگر از سر عتاب باشد،
دوست مىدارم!
***
دوستم بدار!
و نگاهت را از نگاه خسته و محتاجم دريغ مدار!
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : movood424
/س
بايد خدا تو را مىآفريد
تا بهانهاى براى آفرينش باشى!
***
ديگران را نمىدانم
اما بهانه من براى نفس كشيدن، تويى!
اگرچه هرگاه نامت را مىشنوم
نفسم بند مىآيد!
***
شايد بايد مىآمدى
تا واژه زيبايى، جسارتِ عرض وجود بيابد
شايد بايد مىآمدى
تا من به مفهوم تمام بايدهاى عالم پى ببرم
كار من اما ديگر
از شايد و بايدها گذشته است
خواسته يا ناخواسته
تار و پودم را از خود آكندهيى
شايد اگر تقويم جان من
در هجوم تندباد تمنايت طاقت مىآورد
امروز مىتوانستم به ياد بياورم،
تاريخ وقوع جرم عاشقىام را!
و اينكه كدام مقصر تريم؟
من كه دل شيدايىام جز تو راه به جايى ندارد؟
يا تو كه زيبايىات انتهايى ندارد؟!
***
تو مرا پيدا كردى؟
يا من تو را؟
نمىدانم!
اينقدر مىدانم كه
اسارت هم مىتواند شيرين و خواستنى باشد،
وقتى صياد تو باشى!
***
همه هستى ام را به رفاقتت فروختم
ولى تو مال همه بودى!
وقتى مىبينم همه فارغ از بيم و حسادت
و بلكه در حضور يكديگر
از تو و عشق تو مىگويند،
اگر با هم صادق باشيم
بايد بگويم غبطه نمىخوردم، حسادت مىكردم
نمىدانم!
واقعاً چرا با اينكه هرگز نديدمات
برايم زيبايى؟!
و چرا با اينكه هرگز كنارم نبودى
حضورت را در لحظه لحظهى زندگيم حس كردهام؟!
***
دلدارىام دادى و من رام شدم
چرا فقط به صداى تو گوش دادم؟... اين همه صدا!
***
از خودت برايم بگو!
راستى وقتى با تو مىگويم:
انى سلم لمن سالمكم
و حرب لمن حاربكم الى يوم القيمْ
چه حالى مىشوى؟!
مىخندى، نه؟!
آيا به راستى من در آشتىام
با آنكس كه در آشتى است با شما؟!
و در جنگم
با آنكه در جنگ است با شما؟
آن هم تا روز قيامت؟!
آرى بخند!
من خنديدنات را، حتى از سر طعن باشد،
و كلامت را،
حتى اگر از سر عتاب باشد،
دوست مىدارم!
***
دوستم بدار!
و نگاهت را از نگاه خسته و محتاجم دريغ مدار!
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : movood424
/س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}